توانگری، بتازیش غنا خوانند، (شرفنامۀ منیری)، استغناء و توانگری، (ناظم الاطباء)، عدم احتیاج، رفع احتیاج: غنوه، غنیان، بی نیازی، (منتهی الارب)، غناء، غنی، مغناه، استغناء، (از یادداشت مؤلف) : نهفته جز این نیز دارم بسی مرا بی نیازی ست از هر کسی، فردوسی، چو لشکر سراسر شد آراسته بدان بی نیازی شد از خواسته، فردوسی، بدو گفت چون سرفرازی بود همه آرزو بی نیازی بود، فردوسی، سوی شهر بی نیازی ره بپرس چند گردی کوروار اندر ضلال، ناصرخسرو، بدین تهاون که بر ایشان کرد و بی نیازی که از ایشان نمود همگان بصورت ملازمت کنند، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67)، شاه بی بخشش آفت سپه است بی نیازی سپاه ذل شه است، سنایی، آنکه تا شد برسریر بی نیازی متکی شد سریر جود او تکیه گه اهل نیاز، سوزنی، نیاز آورد هر که یکروز پیشش بماند همه عمر در بی نیازی، سوزنی، گرچه در مدت چل سال تمام بی نیازی بدم از نان اسد، خاقانی، ، صفت استغنای خدا: به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگند که نیست همچو منی شاعر سخن پرداز، سوزنی، ساقی به بی نیازی یزدان که می بده تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی، حافظ
توانگری، بتازیش غنا خوانند، (شرفنامۀ منیری)، استغناء و توانگری، (ناظم الاطباء)، عدم احتیاج، رفع احتیاج: غنوه، غنیان، بی نیازی، (منتهی الارب)، غناء، غنی، مغناه، استغناء، (از یادداشت مؤلف) : نهفته جز این نیز دارم بسی مرا بی نیازی ست از هر کسی، فردوسی، چو لشکر سراسر شد آراسته بدان بی نیازی شد از خواسته، فردوسی، بدو گفت چون سرفرازی بود همه آرزو بی نیازی بود، فردوسی، سوی شهر بی نیازی ره بپرس چند گردی کوروار اندر ضلال، ناصرخسرو، بدین تهاون که بر ایشان کرد و بی نیازی که از ایشان نمود همگان بصورت ملازمت کنند، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67)، شاه بی بخشش آفت سپه است بی نیازی سپاه ذل شه است، سنایی، آنکه تا شد برسریر بی نیازی متکی شد سریر جود او تکیه گه اهل نیاز، سوزنی، نیاز آورد هر که یکروز پیشش بماند همه عمر در بی نیازی، سوزنی، گرچه در مدت چل سال تمام بی نیازی بدم از نان اسد، خاقانی، ، صفت استغنای خدا: به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگند که نیست همچو منی شاعر سخن پرداز، سوزنی، ساقی به بی نیازی یزدان که می بده تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی، حافظ
مرکّب از: بی + نیاز، غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است، (برهان)، توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نبود، اول مجاز است، (آنندراج از بهار عجم)، توانگر و بی احتیاج و مستغنی، (ناظم الاطباء)، غنی، مستغنی: تاجهان بود از سر آدم فراز کس نبود از راز دانش بی نیاز، رودکی، جهانا همانا از این بی نیازی گنهکار مائیم و تو جای آزی، ابوطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ص 378)، ز هر کام و هر خواسته بی نیاز به هر آرزو دست ایشان دراز، فردوسی، خردمند پاسخ چنین داد باز که از تو مبادا جهان بی نیاز، فردوسی، ز درویش چیزی مدارید باز هر آنکس که هست از شما بی نیاز، فردوسی، حق تعالی از سیری و گرسنگی تو بی نیازست، (منتخب قابوسنامه ص 18)، ایشان ز توجمله بی نیازند وز بیم تو مانده در بیابان، ناصرخسرو، منکه خاقانیم ز هر دو جهان بی نیازم چه خوب هر دو چه زشت، خاقانی، خداوندی که ما را کارسازست ز ما و خدمت ما بی نیازست، نظامی، تو از عشق من و من بی نیازی ترا شاهی رسد یا عشقبازی، نظامی، نیاز آرد کسی کو عشقباز است که عشق از بی نیازان بی نیاز است، نظامی، از همگان بی نیاز و بر همه مشفق از همه عالم نهان و بر همه پیدا، سعدی، ، از اسماء و صفات باریتعالی است: سوی آفرینندۀبی نیاز بباید که باشی همی در گداز، فردوسی، سیاوش چو آمد به آتش فراز همی گفت باداور بی نیاز، فردوسی، خداوند بخشندۀ کارساز خداوند روزی ده بی نیاز، فردوسی، نبست ایچ در داور بی نیاز کز آن به دری پیش نگشاد باز، اسدی، مگر طاعت ایزد بی نیاز که او راست فرمان و تقدیر و خواست، ناصرخسرو، دو رکعت نمازبگزارد و قصۀ راز بحضرت بی نیاز رفع کرد، (سندبادنامه ص 232)، گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما بتو مستظهریم وز همه عالم فقیر، سعدی، کف نیاز بدرگاه بی نیاز برآر که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست، سعدی، صمد، بی نیاز، (منتهی الارب)، غنی، بی نیاز، (ترجمان القرآن)، مستغنی، بی نیاز، (دهار)، رجوع به نیاز شود، بی تعلق و آزاد، رستگار، بدون درخواست و التماس، (ناظم الاطباء)، رجوع به نیاز شود
مُرَکَّب اَز: بی + نیاز، غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است، (برهان)، توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نبود، اول مجاز است، (آنندراج از بهار عجم)، توانگر و بی احتیاج و مستغنی، (ناظم الاطباء)، غنی، مستغنی: تاجهان بود از سر آدم فراز کس نبود از راز دانش بی نیاز، رودکی، جهانا همانا از این بی نیازی گنهکار مائیم و تو جای آزی، ابوطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ص 378)، ز هر کام و هر خواسته بی نیاز به هر آرزو دست ایشان دراز، فردوسی، خردمند پاسخ چنین داد باز که از تو مبادا جهان بی نیاز، فردوسی، ز درویش چیزی مدارید باز هر آنکس که هست از شما بی نیاز، فردوسی، حق تعالی از سیری و گرسنگی تو بی نیازست، (منتخب قابوسنامه ص 18)، ایشان ز توجمله بی نیازند وز بیم تو مانده در بیابان، ناصرخسرو، منکه خاقانیم ز هر دو جهان بی نیازم چه خوب هر دو چه زشت، خاقانی، خداوندی که ما را کارسازست ز ما و خدمت ما بی نیازست، نظامی، تو از عشق من و من بی نیازی ترا شاهی رسد یا عشقبازی، نظامی، نیاز آرد کسی کو عشقباز است که عشق از بی نیازان بی نیاز است، نظامی، از همگان بی نیاز و بر همه مشفق از همه عالم نهان و بر همه پیدا، سعدی، ، از اسماء و صفات باریتعالی است: سوی آفرینندۀبی نیاز بباید که باشی همی در گداز، فردوسی، سیاوش چو آمد به آتش فراز همی گفت باداور بی نیاز، فردوسی، خداوند بخشندۀ کارساز خداوند روزی ده بی نیاز، فردوسی، نبست ایچ در داور بی نیاز کز آن به دری پیش نگشاد باز، اسدی، مگر طاعت ایزد بی نیاز که او راست فرمان و تقدیر و خواست، ناصرخسرو، دو رکعت نمازبگزارد و قصۀ راز بحضرت بی نیاز رفع کرد، (سندبادنامه ص 232)، گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما بتو مستظهریم وز همه عالم فقیر، سعدی، کف نیاز بدرگاه بی نیاز برآر که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست، سعدی، صمد، بی نیاز، (منتهی الارب)، غنی، بی نیاز، (ترجمان القرآن)، مستغنی، بی نیاز، (دهار)، رجوع به نیاز شود، بی تعلق و آزاد، رستگار، بدون درخواست و التماس، (ناظم الاطباء)، رجوع به نیاز شود
حالت و چگونگی بی نوا. بی سرانجامی. (ناظم الاطباء). بی سامانی. (آنندراج) ، بی غذایی. کمی آزوقه. بی قوتی. تنگدستی: سوری رفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن چنانکه هیچ بی نوایی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 45). گفت... آن یکی بسیارخوار بوده ست طاقت بی نوایی نداشت بسختی هلاک شد. (گلستان) ، گدائی. (ناظم الاطباء). فقر. افلاس. (ناظم الاطباء). ناداری. محرومیت: هر آنکس که باشد ترا زیردست مفرمای در بی نوایی نشست. فردوسی. چو کودک ز خردی بمردی رسید در آن خانه جز بی نوایی ندید. فردوسی. بی نوایی نتیجۀ شرمگنی است. (قابوسنامه). ز بی نوایی مشتاق آتش مرگم چو آن کسی که به آب حیات شد مشتاق. خاقانی. پس مصلحت در آنست که... سفر کنم که بیش از این طاقت بی نوایی نمیآرم. (گلستان). من از بی نوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد. سعدی. - بی نوایی کشیدن، محرومیت و فقر تحمل کردن: پیداست که من و این آزاد مردان بی نوایی تا چند توانیم کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327). ، بیچارگی. (ناظم الاطباء). درماندگی. عجز: او نیز بوجه بی نوایی میداد بدان سخن گوایی. نظامی. چو روز بی نوایی بر سر آید مرادت خود بزور از در درآید. نظامی. میداد ز راه بی نوایی کالای گشاده را روایی. نظامی. ، نداشتن آواز و گفتار. (ناظم الاطباء). بی آوازی. (آنندراج). نوا نداشتن: گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش وآن دست بیندش که بدان سان نوازنست آن زن ز بی نوایی چندان نوا زند تا هر کسیش گوید کاین بی نوا زنست. یوسف عروضی. ، سکوت و خاموشی: مائیم و نوای بی نوایی بسم اﷲ اگر حریف مایی. نظامی
حالت و چگونگی بی نوا. بی سرانجامی. (ناظم الاطباء). بی سامانی. (آنندراج) ، بی غذایی. کمی آزوقه. بی قوتی. تنگدستی: سوری رفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن چنانکه هیچ بی نوایی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 45). گفت... آن یکی بسیارخوار بوده ست طاقت بی نوایی نداشت بسختی هلاک شد. (گلستان) ، گدائی. (ناظم الاطباء). فقر. افلاس. (ناظم الاطباء). ناداری. محرومیت: هر آنکس که باشد ترا زیردست مفرمای در بی نوایی نشست. فردوسی. چو کودک ز خردی بمردی رسید در آن خانه جز بی نوایی ندید. فردوسی. بی نوایی نتیجۀ شرمگنی است. (قابوسنامه). ز بی نوایی مشتاق آتش مرگم چو آن کسی که به آب حیات شد مشتاق. خاقانی. پس مصلحت در آنست که... سفر کنم که بیش از این طاقت بی نوایی نمیآرم. (گلستان). من از بی نوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد. سعدی. - بی نوایی کشیدن، محرومیت و فقر تحمل کردن: پیداست که من و این آزاد مردان بی نوایی تا چند توانیم کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327). ، بیچارگی. (ناظم الاطباء). درماندگی. عجز: او نیز بوجه بی نوایی میداد بدان سخن گوایی. نظامی. چو روز بی نوایی بر سر آید مرادت خود بزور از در درآید. نظامی. میداد ز راه بی نوایی کالای گشاده را روایی. نظامی. ، نداشتن آواز و گفتار. (ناظم الاطباء). بی آوازی. (آنندراج). نوا نداشتن: گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش وآن دست بیندش که بدان سان نوازنست آن زن ز بی نوایی چندان نوا زند تا هر کسیش گوید کاین بی نوا زنست. یوسف عروضی. ، سکوت و خاموشی: مائیم و نوای بی نوایی بسم اﷲ اگر حریف مایی. نظامی